-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 دی 1389 14:02
هستند کسانی که از اول ترم درس میخوانند. کجای دنیا روز قبل از امتحان معادلات بارون میاد؟! اونم بعد از مدت ها !
-
ایران
چهارشنبه 15 دی 1389 20:01
دوست دارم زنی باشم از بختیاری، یا دختری جوان در محلات میان آن همه گل. دوست دارم گوسفند کوچکی داشته باشم. یا مردی باشم در روستایی حوالیِ بم که قطره ای باران... قطره ای باران... آن قدر نزدیک سبلان باشم که احساس کنم مال من است. در سردشت سردم شود، هوای خشک زابل دستم را بشکافد، زارعی باشم بیل به دست کنار کرخه. شالی کار...
-
کمی الکی تر بگوییم.. ( من بابت این پست معذرت میخواهم.)
دوشنبه 13 دی 1389 23:01
هفت صبح سرد همین چند روز پیش، سر یه چهارراه ، یه نفر زیر یه پتو بود... مرده.. زنده.. نمیدونم.. حواسم رو بد جور پرت کرد. پانویس: این پانویس را نخوانید. هیچ مفهومی ندارد. ...حالا که رفتم رنگ موهام رو میبینی؟ الان میگی "ابروهات مثل هم نیست."؟ "این شال بهت میاد."؟ تازه جوشام مهم شدن؟ ... ممنون از...
-
به مناسبت چاییم.
دوشنبه 6 دی 1389 00:14
یه روز صبح سوار تاکسی شدم و از توی کیفم شکلات درآوردم و به کناریم تعارف کردم! پرسید به چه مناسبت؟! گفتم به مناسبت چاییم. "فکر کردم نذر داشتی!" فردا که سوار تاکسی بشم حتما به کناریم میگم یه چیزی بهم بگه! پانویس: ۱. شما ببخشید که روز به روز بیخودتر مینویسم. ۲. آن زلزله ای که خانه را لرزاند / گفتن نتوان که با...
-
این پست صرفا جنبه ی غر دارد و فاقد هر گونه اعتبار است.
جمعه 3 دی 1389 08:36
تجربه نشون داده همه ی اتفاقای که ما اسمشون رو میزاریم نامیمون همه با هم یه جا اتفاق می افته. دو سه نفر میمیرن. آدمای که خیلی دوسشون داری سگشون رو که خیلی دوست دارن گم میکنن. ریگان زلزله میاد. یکی سخت مریض میشه. گربه ت بالا میاره. و برای کامل کردن مجموعه تصادف میکنی. انگار جمعیت گدا ها هم بیشتر میشه. همه ی اینا در...
-
شعر گونه های من ۹
دوشنبه 22 آذر 1389 22:13
بیا عشق بازی کنیم. من قلم بر میدارم، تو رقص خطوطم را نگاه کن. تو حرف بزن، من واژه واژه ات را میبویم. تو مرا بانو بخوان، من مست میشوم. تو نفس بکش، من به هر یک جان میگیرم. بنشین جای دوری. من حضورت را هضم میکنم. میروم جای دوری. تو دلتنگم بمان. پانویس: شاید ناتمام.
-
شعر گونه نیست
دوشنبه 15 آذر 1389 22:10
باورتان نمیشود! امروز دخترک ژنده پوشی دیدم سر یک چهار راه نرگس میفروخت. دروغ نمیگویم. سرش را میچسباند به شیشه ی ماشین ها و کج کج نگاه میکرد. هوا هم سرد بود. به خدا راست میگویم. خودم دیدم. پانویس: تکاور عزیز که مرا به فکر انداخت. و حجت مهربان که وقتی گفتم سرما دوست دارم.. کاش سردتر بشود، گفت آن ها که خانه ندارند..
-
هارمونی! هارمانی!
یکشنبه 14 آذر 1389 11:19
یک ارکستر سنفونی توی گوشم مینوازد، که از هارمونی هیچ چیز نمیداند. ارکستر اسم جمع ِ؟ یه احساسی بهم هیچی نمیگه لامذهب! پانویس: عزیزم میشه اجازه بدی برای گذران زندگی از خلاقیتم استفاده کنم نه روزمره ی تو؟! در ادامه ی مطلب ! یک شعر بخوانید: یک قناری غزل می سرودم من اگر باغبان تو بودم تا خدا پر زدن را به عشقت چون پرستو بغل...
-
این پست را نخوانید.
چهارشنبه 10 آذر 1389 22:36
به عنوان توجه نکنید! توی یک روز میتونی همه جور باشی. گرفته ی گرفته، خوشحال، غمگین، سرخوش، پر انرژی، می تونی اصل رخوت رو تجربه کنی. میتونی ایمان داشته باشی یا هیچی و قبول نداشته باشی. میتونی خیلی گریه کنی و عمیقا غصه بخوری یا بی دلیل بلند بلند بخندی. میتونی پرهیجان و کله خر باشی. میتونی محافظه کار باشی و کز کنی. میشه...
-
چطوری؟
چهارشنبه 10 آذر 1389 19:21
هنوز هم هر کی رو میبینیم از حالش میپرسیم... درست که اکثر اوقات یک جواب میشنویم و اصلا توقع نداریم کسی حتی به جواب فکر کنه.. اما من این عادت رو خیلی دوست دارم.
-
هم
دوشنبه 8 آذر 1389 19:22
موشک های بزرگ ناوهای هواپیمابر بمب های اتمی و انسان های خیلی خیلی ریز و نگرانی های کوچک من نگران گربه ها هستم. هم. پانویس: بیا و کمک کن حواسم پرت نشود از خودم.
-
شیرین
چهارشنبه 26 آبان 1389 08:49
یک قاصدک توی کفشم بود. رسید؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آبان 1389 18:46
: میدونین واسه چی درخت زیتون نماد صلحه؟ : نه!؟ : پس چه گورتون میکنین؟ این یک گفتگوی واقعیست. پانویس: کاش فصل پامچال بود. چرند مینویسم این روزا !
-
یارو!
جمعه 21 آبان 1389 23:55
: یارو مفت مفت عجب پولی در میآره! حرومش. : این یارو که میگی، هم سن تو که بود همین پرایدی که بابات انداخته زیر پات رو هم نداشت. با وام دانشجو شد. کلی تو شهر غریب دنبال کار گشت. مغزشو راه انداخت. پسر آقای فلان نبود، ذره ذره اعتبار خرید. نوش جونش که این همه به این شهر خدمت میکنه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آبان 1389 09:29
این توزیع نامتقارن دلتنگی.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 آبان 1389 12:56
همای اوج سعادت رو چی کار داری بابا.
-
کاذب
دوشنبه 17 آبان 1389 17:14
ساعتم رو یک ساعت کشیدم جلو. هر دفعه که نگاهش میکنم از این که در واقع یک ساعت زودتره خیلی خوشحال میشم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 آبان 1389 01:13
کاش میدانستی هایم زیاد شده. کاش میدانیستی. پانویس: چقدر از خودم میگم!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 آبان 1389 20:16
مثل شب هایی که از این پهلو به آن پهلو میشوی و یادت نمیآید قبلا چطور میخوابیدی گاهی یادم نمیآید مثلا روزهای جمعه ساعت هشت چه کار میکردم. از این شاخه به آن شاخه میروم شاید جایی آرام گیرم. پانویس: میتوانم تمام روز بخوابم.
-
مغشوش
چهارشنبه 12 آبان 1389 01:28
تو خیال میکنی وقتی تلفن را قطع میکنی که " کمی دیگر زنگ میزنم."، من از کنار تلفن جم نمیخورم؟ هیچ کار نمیکنم تا کمی بگذرد؟ نه آقا جان. بیکار نیستم. باید بروم جلوی آینه، موهایم را مرتب کنم و ببینم این من که میبینی چگونه است. باید فکر کنم که صدایت خسته بود یا نه. باید چشمانم را ببندم و خیالت کنم که میخندی. باید...
-
کمی متناقض است.
یکشنبه 9 آبان 1389 00:29
گاهی احساس میکنم باید این من را بگذارم و سراغ چیزی بروم شبیه همان بکر که گفته بودم. از جایی باشم خیلی دور و خیلی پاک شاید. پاک از دانسته ها! ناظر مطلق. جدا از هر چیز که پیش فرض بدانیمش. برادرم میگفت بازاندیشی. فراتر حتی. و اما خلاءی احساس میشود در روحم. انگار بیکار مانده. شاید میخواهد بنشینیم جایی و مردم را تماشا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 آبان 1389 22:06
دو نفر دورتر ها با هم بحث میکنند ... عجیب درد میگیرد روح کوچکم.
-
شعر گونه های من۸
پنجشنبه 6 آبان 1389 13:14
حک میکردمت بر خاطراتم. آبی آسمان تن کرده بودی. ابر شدی و باریدی. دست های تشنه ی من. پانویس: از قدیم ترها. این جا. بارون.
-
اتنشن
سهشنبه 4 آبان 1389 16:16
:مگه وسط پیشونی رگ به این بزرگی هست؟ :آره. سرت و یه مدت بندازی پایین معلوم میشه. بعضیام وقتی عصبانی میشن یا زیاد میخندن این رگشون میزنه بیرون. تو خودت وقتی زیاد میخندی این جوری میشی. لذت مست کننده ای داره دونستن این که کسی با این دقت از جزییات صورتت خبر داره.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 آبان 1389 13:57
دیشب خواب بودم که یواشکی اومد توی اتاق. شایدم از قبل اون جا بود. خلاصه صاف اومد توی تخت و کنارم خوابید. شنیده بودم مارمولک جای گرم دوست داره.
-
رویا
شنبه 1 آبان 1389 11:59
این خط به ستایش وجود مقدسی نوشته شده است که حضور بی دریغش معجزه میکند.
-
شعر گونه های من۷
سهشنبه 27 مهر 1389 14:31
جای دوری نیستی.. از همین خیابان ها میگذری، با همین مردم مینشینی، در همین هوا، همین حوالی نفس میکشی. جای دوری نیستی. جایی نزدیک (به) یادِ من. پانویس: امروز توی محوطه ی دانشگاه روی یکی از پله ها دراز کشیدم و خواب رفتم. احساس میکنم کار بزرگی انجام دادم.
-
روزمرگی
پنجشنبه 22 مهر 1389 12:30
روزهایی هست که اصلا عمیق نیستی. نمی نویسی.. نمی خوانی.. سراغ خودت نمی روی.. خبری از خیال نیست.. فکری نمی گذرد.. رنگی نیست.. هیچ چیز روحت را قلقلک نمی دهد. فقط دستورالعمل روزمرگیت را مو به مو اجرا می کنی.
-
دردم از یار است و درمان نیز هم
یکشنبه 11 مهر 1389 12:19
عجیبه که بودن یک نفر میتونه اینقدر آرامش و امنیت بیاره. و عجیب تر اون که بودن همون نفر میتونه همون قدر اوضاع رو سخت کنه.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مهر 1389 18:48
برای روناک و احساس پاکش.