-
Change
سهشنبه 20 بهمن 1388 11:57
Change by Tracy Chapman
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمن 1388 15:15
ای تف
-
عنوان ندارد
شنبه 26 دی 1388 01:10
خوابمم نمیاد چه برسه به اونایی که زندانن!
-
دست منه بر دهنم
جمعه 25 دی 1388 13:38
زین دو هزاران من و ما٬ ای عجبا من چه منم گوش بنه عربده را٬ دست منه بر دهنم چونک من از دست شدم٬ در ره من شیشه منه ور بنهی پا بنهم٬ هر چه بیابم شکنم
-
آن که ایده آل گرایید..
دوشنبه 21 دی 1388 17:38
سینا میگه: آن که ایده آل گرایید / گاوش زایید و دیری نپایید بنده شخصاً تأکیدی بر ادعای ایشون.
-
آخر ویکتوریا
دوشنبه 14 دی 1388 14:50
میدونی آخر ویکتوریا چی میشه؟! آره. امام زمون ظهور میکنه بس که فساد زیاد شده.
-
برای همه دعا کنید.
پنجشنبه 10 دی 1388 03:17
-
انسان ها دو دسته اند.
یکشنبه 6 دی 1388 01:56
انسان ها دو دسته اند: ۱ـ خودکفا ۲ـ دیگرکفا دسته ی دوم به دو دسته ی: الف ـ مؤنث ب ـ مذکر تقسیم میشوند.
-
بم
شنبه 5 دی 1388 19:57
آن زلزله ای که خانه را لرزاند گفتن نتوان که با دلم چون کرد سالروز زلزله ی بمه. یاد و خاطره ی همه ی عزیزای از دست رفته گرامی.. میخواستم حرفی از اونایی که موندن و اونایی که کمک کردن بزنم اما هی نوشتم و هی پاک کردم... فرزانه.. پونه.. بابک.. شیفته..
-
دلتنگ
جمعه 4 دی 1388 01:34
نشد که برم. همه ی اونایی که به امید دیدنتون کلی شاد بودم٬ و همه ی اونایی که دور از منین٬ دوست داشتم دنیا اون قدر کوچیک بود که کنار هم زندگی میکردیم و بینمون کیلومترها فاصله نبود.
-
Dear Me
پنجشنبه 3 دی 1388 00:21
Dear me ! Welcome back
-
حجاب دلبرانه !
چهارشنبه 2 دی 1388 03:48
به نظرتون اینایی که محکم چادر میپوشن و بعد قر و غمیش میاین و از همه ی تکنیک های دلبری!!! استفاده میکنن خودشون و مسخره میکنن یا حجابو؟
-
گُه وجود
جمعه 27 آذر 1388 00:24
امروز گُه وجودم رو دیدم. دردناک بود.
-
حال نوشتن نیست.
یکشنبه 22 آذر 1388 00:52
حال نوشتن نیست.
-
قالی
یکشنبه 15 آذر 1388 02:06
از دار بالا رفت افتاد نقش زمین شد قالی
-
اسراف کنید.
سهشنبه 10 آذر 1388 13:09
اسراف کنید. بسیاری چشم به راه زباله های خیابانند.
-
دلگرمی تخمی
پنجشنبه 5 آذر 1388 21:06
دلگرمی تخمی تر از "میتونست خیلی بدتر از این باشه" شنیدین ؟
-
سرتو بالا بگیر. به خودت افتخار کن.
چهارشنبه 4 آذر 1388 18:41
وقتی آدم کند ذهن٬ معلول یا متفاوتی رو میبینم که آگاه و معذبه، دلم میخاد توی بغلم بگیرمش و اون قدر به خودم فشارش بدم تا باهاش یکی شم. دلم میخاد بهش بگم توی این دنیا خبری نیست. سرتو بالا بگیر. به خودت افتخار کن.
-
زمان
چهارشنبه 27 آبان 1388 16:57
هی ساعت! بس کن دیگه توام واسه این که از زمان بگذری٬ باید تند بدوی. خیلی تند! نسبیت میگه.
-
شعر گونه های من ۳
سهشنبه 26 آبان 1388 02:12
سرمای پاییز٬ سردی دست هایم٬ و سردی عشقی خسته و پیر٬ سردی سخت بودن ... میان این همه سرد و سخت و تلخ٬ سردی نرگس بوی دیگری دارد ...
-
سهراب
پنجشنبه 21 آبان 1388 11:07
سهراب. تو کی این قدر بزرگ شدی؟
-
سکوت کتابخونه با نصب آقا گیربده ی متحرک برقرار نمیشه که نمیشه.
یکشنبه 17 آبان 1388 20:23
نه آقا جون! نه. سکوت کتابخونه با نصب آقا گیربده ی متحرک برقرار نمیشه که نمیشه. اما اگه روی ۲ تا کاغذ بنویسی: ''در فضای کتابخانه سکوت را به یکدیگر هدیه دهیم.'' یا ''رعایت سکوت نشانه ی شخصیت شماست.'' و بچسبونی به دیوار٬ اوضاع حتما فرق میکنه.
-
سحر با من درآمیزد که برخیز
یکشنبه 17 آبان 1388 00:55
سحر با من درآمیزد که برخیز نسیمم گل به سر ریزد که برخیز زرافشان دختر زیبای خورشید سرودی خوش برانگیزد که برخیز سبو چشمک زنان از گوشه طاق به دامانم در آویزد که برخیز زمان گوید که هان گر برنخیزی غریو مرگ برخیزد که برخیز سحر، نسیم، خورشید! ول کنید منو خوابم میاد! یه کم که اخم کرده باشم خیلی میخوابم. قدر این جسمو میدونم که...
-
عنوان ندارد.
دوشنبه 11 آبان 1388 01:14
روزگار سخت میگذرد. یا میگذارد... پانویس: از ناله خوشم نمیاد. خجالت هم کشیدم. اما بلاگه دیگه!!
-
کودکان احساس
یکشنبه 3 آبان 1388 14:05
انگار من توی دستای دو تا بجه ام که سر داشتن یه عروسک دعواشون شده و هی میکشنش این ور و اون ور .. نه زور یکیشون غلبه میکنه، نه یکیشون بیخیال میشه... اینجا من بدون این که کاری انجام بدم از این بلاتکلیفی خسته و خسته تر میشم. "کودکان احساس! جای بازی این جا" نیست . بیخیال ما بشید..
-
روز دختر
یکشنبه 3 آبان 1388 14:01
یه روز ساختن به نام روز دختر! به مسائل خصوصی آدمم کار دارن.
-
عنوان ندارد.
پنجشنبه 23 مهر 1388 10:59
من در آستانه ی بیست سالگی.
-
شعر گونه های من ۲
سهشنبه 21 مهر 1388 11:55
داشتم یه دفتر قدیمی رو ورق میزدم اینو دیدم که اینجا گذاشته بودمش. انتظار جدایی قطره و شاخه آجرها اما چسبیده فوتوهایکو جای خوبیه.
-
شعر گونه های من ۱
یکشنبه 12 مهر 1388 03:22
من آرزو میکردم تو را؛ به هر شهاب٬ به هر ماه کامل٬ به هر میوه ی نو.. آرزو میکردم به هر لحظه ی پاک٬ به هر فرصت ناب..
-
مُرد
چهارشنبه 25 شهریور 1388 00:01
دو سال پیش پسر خالم مُرد. سال پیش داداش سهراب برای مراسمش کرمان بود. امسال؟ سهراب؟ کاش میشد بلند بلند گریه کنم