-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 خرداد 1390 20:17
بعد از چهار سال که خواهرم رفت و اومد تازه امروز فهمیدم این سخت که روزا حس میکنم مال چیه. این دفعه که رفت درست مثل بار اول بود. شاید چون دورتر شدنای بعدیشو میبینم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 خرداد 1390 00:31
دو سال میگذره و هنوز خرداد ! ... بوی خون میده. هواش سنگینه... همش، فقط بغل میخوام. دلتنگی و دلتنگی ... میخورد به مغز روح آدمیزاد. زود .. خیلی زود... خیلی بزرگ شدی ... کوچکم ..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خرداد 1390 00:56
بســـــــــــــــیـــــــــــــــــار نازنین هستم. حرصتون گرفت؟ دلم شور داره. شبیه: Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA دلم شور میزد . همیشه . می ترسیدم این بلور نازک این بلور شفاف در خواب بازیگوشی از دستم بلغزد گم شود دلم همیشه شور ترا می زد می ترسیدم که گم شوی و راه خانه را ندانی و راه بازگشت به مرا ندانی...
-
روح من کم سال است .
یکشنبه 15 خرداد 1390 14:55
کدوم نامردی، کی تاریخ، اومد و گفت قانون؟ کدوم بی خردی گفت بیاین خاک رو تیکه کنیم و هر تیکه باشه مال یکی؟ و چی شد که برای بودن توی هلند باید از یه سری آدم اجازه بگیرم؟ زمین مال منه. اونی که انداخت سر زبونا که مدرسه خوبه و همین یکی فقط خوبه کیه؟ کی خوب شد... کی دزدی... کی.... خل میکنن این محدودیت ای قراردادیه احمقانه....
-
پانویس این نوشته تقدیم میشود به برادرم،خانواده ام و خانه همسایه.
یکشنبه 8 خرداد 1390 00:26
چند روز بود از خودم شاکی بودم که چرا بی پروا نیستم. چرا مثل قدیما بلند پرواز نیستم، احتیاط میکنم.. میترسم.. مکث میکنم. فکر میکنم. یا چرا از اون بکری که میخواستم دورم.. امشب به صرف فیلم و دوستی مهمون دوستم بودم. فیلم بکر بکر .. وحشی وحشی... قلقلکم داد. همیشه کتابی رو که باید به موقع میخونی .. فیلمی رو که باید به موقع...
-
پرانتز!
جمعه 6 خرداد 1390 01:02
یه روز دیگه (کسی) عاشق نیست..
-
گل
سهشنبه 3 خرداد 1390 23:02
دم در زنگ میزنن.. با اخم تخم میرم جواب میدم .. - بله ؟ - مینا خانوم هستن؟ - کرمان نیستن. شما؟ خودشو معرفی میکنه.. میرم دم در .. یه زن و شوهر با یه شاخه گل سفید اونجان. - اومدیم روز مادر و به مامانت تبریک بگیم. گل و میدن و هر چی اصرار میکنم تو نمیان. میمونم توی کوچه تا دور بزنن. آقاه پیاده میشه یه گل میده بهم. میگه من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 خرداد 1390 23:06
ممکنه جواب ندی ممکنه جواب بدی و قعطش کنی ممکنه اشغالش کنی ممکنه دیر جواب بدی ممکنه سر بالا جواب بدی ممکنه عادی باشی ممکن نیست زنگ بزنم. پی اس: شما که عشقتان زندگیست
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 خرداد 1390 00:20
شما را لینک میدهم به وبلاگ خواهر شیرینم که از فرشته ای نوشته است که هر بار خواستم چیزی برایش بنویسم نشد! و این میشود که حتی گاهی که خواب است صدایش میکنم ، زانو میزنم و دستش را میبوسم . همیشه فکر میکنم باید در این دنیا کار خاصی انجام دهم که زاده این موجود خارق العاده هستم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 اردیبهشت 1390 00:46
گاهی مثل زندانی ها چوب خط میکشیم ، برای در بند شدن .. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 معلم به ناگه چو آمد ، کلاس ، چو شهری فروخفته خاموش شد سخنهای ناگفته در مغزها ، به لب نارسیده فراموش شد معلم ز کار مداوم مدام ، غضبناک و فرسوده و خسته بود جوان بود ودر عنفوان شباب ، جوانی از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اردیبهشت 1390 00:40
سلام حسادت زنانه زیبای من، که رام نمیشوی انگار... رام نمیشوی. سلام. من همان مجنون مست یاغی ام که رفتم دانشگاه درس خوندم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اردیبهشت 1390 00:29
مادر
-
استقلال
سهشنبه 20 اردیبهشت 1390 00:08
گفت دیگه خودکفا شدم. دستم تو شورت خودمه.
-
درخت های توت
شنبه 17 اردیبهشت 1390 22:49
شک ندارم درخت توت سفید مان سال هاست عاشق درخت شاه توت همسایه مان است. امروز که باد می آمد فهمیدم. همیشه میدیدم چند گنجشک تند و تند از شاخه های یکی به شاخه های آن یکی میروند و جیک جیک میکنند.. دیدم که مستانه میرقصند. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 اردیبهشت 1390 01:08
نه . انصاف نیست. انصاف نیست روز تولد خواهرت آغوشش را نداشته باشی. انصاف نیست. یک روز که مجری امور چیدمان را ملاقات کنم به نشانه ی اعتراض بر این اجحاف انگشت میانه را نشانش میدهم . پی اس: تاریخ موبایلم رو یه روز میکشم عقب ... تولدت کش میاد .. کی جلومو میگیره ؟! مجری امور چیدمان؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 اردیبهشت 1390 01:15
این روزها کتایون از چیزی به نام وسواس فکری به طرز غریبی رنج میبرد. و فکرش تند تند میدود . سریع تر از جسمش. و احساس ناتوانی میکند. و توانمندی. کتایون باز هم همه ی احساسات را یک جا ، یک جا تجربه میکند. این روزها کتایون کاغذ های بزرگ به دیوار میچسباند که فکر ها را پارک کند.. که جا در مغزش باز شود. زود سیاه میشوند. ذهن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 فروردین 1390 17:08
این که این روزا نیستم رو به بزرگواری خودتون ببخشید .. یه بار که پنجره رو باز میکردم یه کبوتر اومد توی اتاقم و مدتی مهمونم بود. دستهایم کافر شده اند. از یاد برده اند قنوت را به نام تو میخواندند.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردین 1390 02:10
انگشت به ما تحت در انتطار سال نو
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 اسفند 1389 18:55
بله. داستان از این قرار است. روزی روزگاری، دیروز.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اسفند 1389 00:24
یه روز سگ صاحبشو نمیشناسه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 اسفند 1389 13:09
یه روز همه ی دوچرخه های ثابت راه می افتن و میرن .
-
کوچیک تر که بودم..
یکشنبه 1 اسفند 1389 22:14
قبلنا .. خیلی قبلنا، فک میکردم خدا اومده یه بار یه داستان نوشته، داستان زندگی من. همه ی احساسام، آدمام، اتفاقا، فکرا، همه چی .. همه چی و حساب کتاب کرده و نوشته و فقط همین یه دونه رو نوشته. فقط این واقعیه، بقیه ی آدمام همینی که من زندگی میکنم و زندگی میکنن. یعنی همه ی این پنج شیش میلیارد آدم الآن، همه ی قبلیا و بعدیا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 بهمن 1389 16:08
شترمرغ
-
دادگاه - غر
جمعه 29 بهمن 1389 00:58
دادگاه. قضیه از این قرار است: یک نفر کشته شد. جمع شید دور هم.. حرف بزنید.. اعتراض کنید.. حکم بدید.. چه فایده.. دیه ی جراحت ناشی از دلتنگی من چی؟ قصاص غصه چی؟ پانویس: دیه را باید شیاف کرد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 بهمن 1389 00:32
یه روز صبح بیدار میشیم و میبینیم خورشید دیر کرده .. و اصلا تعجب نمیکنیم.
-
ماحصل سفر به جزیره ای کوچک
شنبه 16 بهمن 1389 07:26
دل آدمی شریف است. کلآ.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 بهمن 1389 17:12
شیشه پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ - مصدق
-
شعر گونه های من ۱۰
یکشنبه 3 بهمن 1389 23:35
نه! محال است فرقی بکند... حالا هی بیا و برو. اصلا هی نیا! فرقی نمیکند. آب که از سر گذشت، دیگر به جوی باز نمیگردد! پانویس: چه کار دارین بچه رو... ( س... ) در زندان ها آلویز مجانی توزیع میشود؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 بهمن 1389 17:35
پانویس: تا حالا فک کردی وقتی بمیری ..؟! حتما فکر کردی! حالا که زنده ای ؟!
-
شعرگونه های من ۰
شنبه 25 دی 1389 16:45
به تاریخ خیلی قدیم.. پاییز چهار یا پنج سال قبل. باران! آرام بگیر.. باز میگردد. قول میدهم. آرام بگیر.. به خواهرم. که دور است. که مرا پیدا کرد. که دستم را گرفت و دنیا و دورترش را نشانم داد. که شب ها خواب آغوشش را میبینم و صبح میدوم توی اتاقش ببینم واقعا خواب بودم؟ که خواب بد که میبیند از من میخواهد برایش آب ببرم، با این...