این روزها کتایون از چیزی به نام وسواس فکری به طرز غریبی رنج میبرد. و فکرش تند تند میدود . سریع تر از جسمش. و احساس ناتوانی میکند. و توانمندی. کتایون باز هم همه ی احساسات را یک جا ، یک جا تجربه میکند.
این روزها کتایون کاغذ های بزرگ به دیوار میچسباند که فکر ها را پارک کند.. که جا در مغزش باز شود. زود سیاه میشوند.
ذهن خلاقی دارد و قلب بزرگی ... دست های کوچکی شاید ...
پانویس:
میآیم . زود.... توی راهم.
سلام نمی دونم چه نظری بدم.
بای
سلام
وب جالبی داری
به منم سر بزن...نظراتم بگو..خوشحال میشم
هیکل خوبی هم دارد!
:دی
yadam mire biam, va vaghti k miam , roozegari bar to gozashte,shayad b in khatere k ta vaghti k nazdikio dar dast az vagheiyatet sahm mikhamo mibaram,,,
واقعیت کفایته حاجی ... اینا همش اون جام هست