کمی متناقض است.

 گاهی احساس میکنم باید این من را بگذارم و سراغ چیزی بروم شبیه همان بکر که گفته بودم. از جایی باشم خیلی دور و خیلی پاک شاید. پاک از دانسته ها!‌ ناظر مطلق. جدا از هر چیز که پیش فرض بدانیمش. برادرم میگفت بازاندیشی. فراتر حتی.


 و اما خلاءی احساس میشود در روحم. انگار بیکار مانده. شاید میخواهد بنشینیم جایی و مردم را تماشا کنیم. شاید میخواهد به حرف های پیرمردی گوش کنیم. شاید دوست دارد دستش را بگیرم و ببرمش جایی موسیقی زنده گوش کند. شاید تابلو نقاشیی کم دارد و یا کتابی به اسم مردم. شاید عکاسی. شاید کارگاه نجاری میخواهد. و شاید فقط یک حوض آبی با ماهی های قرمز.

 نمیدانم. بهانه میگیرد.


 پانویس:

  این طور نوشتن؟ عجیب نیست؟


نظرات 6 + ارسال نظر
دختری با ذهن مغشوش یکشنبه 9 آبان 1389 ساعت 07:22 ب.ظ http://begoo-hi.blogfa.com

دل ما هم کشید ! عکاسی حوض ماهی حرفای شیرین پیرمرد و نگاه کردن مردم...
فکر کنم دیگه کسی وقت نداره برای این چیز ها ..
هرچی باشه الان بحث پول هست و یارانه و سیاست و پول و پول...
آدم ها مدرن میشوند ..!

رسول دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 06:04 ب.ظ http://kkavir.blogsky.com

ف.وجدان دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 11:19 ب.ظ http://brighter.blogfa.com

گوش کن...

دورترین مرغ جهان می خواند!

شیرین جمعه 14 آبان 1389 ساعت 11:21 ق.ظ http://www.havaar.blogsky.com

آنکس که می گوید دوستت دارم
از خالی های درون خود سخن می گوید...
.شمس

عارف سه‌شنبه 18 آبان 1389 ساعت 09:52 ب.ظ

نه ...عجیب نیست...

میم شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 04:47 ب.ظ

بکر، باز اندیشی، بهانه
شاید عجیب باشه، که من کلا نیدونم عجیب چی هس
اما می تونم بفهمم فکرکنم..
که گاهی هم فکر کنم نفهمم
چون گاهی یه نوشته ات حتی بعد از چند بار خونده شدن باز یه تصویر یه حس و یه درک جدید میده
بیشتر از عجیب قشنگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد