-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 مرداد 1393 16:58
از اون روز می ترسم که به یه ادمی حس پشیمونی از دوستیم بدم. اون روزی که با خودش فکر کنه: از من ناراحت نیست از خودش ناراحته که منو قابل دونسته.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 مرداد 1393 00:36
اون ویدیو رو دیدید که یه جایی دارن نذری میدن یه مشت آدم با قابلمه سر دیگ تو سر و کله هم می زنن ؟! هم همه ایه که نگو و نپرس ! جاتون خالی رفته بودیم یه برنامه فررود از آبشار دو روزه. .. برنامه همش خیس بود .. و بعضی جاها افتاب و گرمای زیاد. به غیر از کنسرو جات اکثر غذاها به خاطر گرما و آب خراب شده بود. این یعنی تقریبا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 خرداد 1393 02:26
می دونی، حس بدیه وقتی کسی که فکر می کردی مثل کوه پشتته، بذاره بره و پشتت رو خالی کنه... مث حس ترس سقوط... اما! آخ! از اون وقت که اونی که تو مث کوه پشتش ایستاده بودی میذاره میره. کم میآری جلوی خودت. گیج!
-
صفر حدی ( ریاضیات )
چهارشنبه 21 خرداد 1393 00:47
احتمالا این دنیای من جهنم دنیای دیگریست جهنمی که من با همه ی امکانات محکومم به بی انگیزگی ... کمال گرایی و رخوت یکجا لیست های از کارهای انجام نشده ، ا یده های کوچیک و بزرگ و چس مثقال انرژی و اپسیلون پشتکار ٢٤ سالممه، نمیدونم ینی کجای زندگی. یننی دیر یا زود؟ امیدوارم یه روز این پست رو بخونم و به امروزم بخندم، فکر کنم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 خرداد 1393 18:45
حداقل هفده ساله که صبح ها برای بیدار کردن من داره تلاش میشه!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 خرداد 1393 03:24
دارم جارو می کشم. داره سیگار می کشه. " کتایون، بیا!" جارو رو خاموش میکنم، " با جاروت بیا" لوله جارو رو میگیرم کنار آتیش سیگارش، خاکستر بلندشو میکشه. از اون نگاه ها میکنم که منتظرم بگه برای چی صدام زده. میگه: " مرسی"
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 خرداد 1393 01:23
وقتی که بچه ایم، حواسمون رو از هر احساس ناخوشایندی که داشته باشم پرت میکنن. اگه زمین بخوریم، اگه بترسیم، گریه کنیم. اگه از دور شدن مادرمون نگران باشیم! درد داشته باشیم. مورچه ها، توتوها، بازی ها، جغجغه، خوراکی، نی ناش ناش... همه ابزار حواس پرت کردن! فکر میکنم این میشه که بزرگ میشیم و استاد این کاریم! حواس خودمون رو...
-
تاج محل نمی خواهم.
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 00:54
می دانی.. تاج محل به عشق زنی ساخته شد، باغ های معلق هم. من اما.. تاج محل نمی خواهم.. باغ معلق نمی خواهم. می خواهم.. تو.. به پستوی جانم بیای، کوچه کوچه ام را بدانی. هزارتویم را بخوانی.. می خواهم اقیانوس آرام من باشی. کویر لوتم باشی. می خواهم هفت آسمان باشی. یکجا! می خواهم طوفانِ طوفان باشم و تو آرامم نکنی. می خواهم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 فروردین 1393 23:15
بنده از پس تمام دنیا بر میام الا خودم !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 فروردین 1393 13:11
در این لحظه که این جا نشسته م ، روی مبل سفید و کوسن های قرمز نرم، یه ساعت!!!!! توی اتاقم داره زنگ میزنه، من ساعت ندارم! ینی تا موبایل هست ادم ساعت می خواد چی کار! اگرم ساعت داشته باشم عمـــــرا کوکش نمیکنم! اونم روز ٨ فروردین که جز برای تنبلی نیست!اونم ساعت ساعت یک ظهر آخه؟! خیلی پی گیره! خییییلی پی گیر ، هر لحظه با...
-
جاذبه تضاد
جمعه 1 فروردین 1393 00:33
شما اجتماعی، با روابط عمومی و سطح انرژی بالا، اهل هیجان و تجربه کردن ، بی چهارچوب، کمی بی منطق و غیر قابل پیش بینی هستید؟ احتمالا جذب آدمی با منطق، قابل پیش بینی، آرام، گوشه گیر، ساکت و عملا بی هیجان و بسیار متعهد میشوید! او را برای رابطه احساسی انتخاب میکنید. اول داستان، رابطه خیلی امن و قابل اعتماد است... همه چی...
-
شاید که میوه هایش برسند به سال های قبل... .
پنجشنبه 30 آبان 1392 23:27
بایستی راهی باشد که برسد به انتهای قلب تو بروم آن جا درخت های خشکیده ام را از دلت در بیاورم نهال های تازه بکارم که بهار شکوفه دهند و تابستان میوه. شاید که میوه هایش برسند به سال های قبل... .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 آبان 1392 12:43
نه... یادم نمیرود.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 آبان 1392 14:32
خب می خوام یک رزوم رو براتون بگم هشت صبح، گربه م بیدارم می کنه ، منم مامان رو صدا میزنم که لطفا گربه رو صدا کنین بهش غذا بدین. یکی از پتو ها رو می زنم کنار، یه نگاه به موبایلم و تبلت میندازم و باز می خوابم. ده، با عذاب وجدان بیدار می شم. دشسشویی دارم . یه نگاهی به موبایل و تبلت میندازم باز می خوابم. دوازده یا یک،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آبان 1392 03:48
یه احساس غریزی و کهنه ای توی وجود هر زنی هست که می خواد مردش با قلدری جلوی خطاهاش رو بگیره. دلش می خواد حسادت مردش رو برانگیزه بعد به تماشای قدرت اون برای کنترل خودش بشینه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 آبان 1392 20:57
اگه حقوق و شأن اجتماعی باغبونی به اندازه پزشکی بود هم پارکای سبز تری داشتیم هم دکترای مهربونتری.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 آبان 1392 10:49
چیزی به عنوان منطقی بودن وجود نداره. دلایل منطقی فقط بهونه های ساختگی اون احساسی هستن که سکان بیشتر دستشه.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 مهر 1392 21:43
امرز که یازده روز تا بیست و چهار سالگی دارم، باید یادم بماند، برای همیشه، که مثل اغلب آدم بزرگ ها نشوم. باید همیشه یادم بماند، ارزش با جان و روح آدمیست. نه با جا، نه با لباس. باید یاد بگیرم قدرتمندِ احمق نباشم! کثیفِ حرص نداشته باشم. حرفم تکراریه! میدونم ولی امروز جلسه ای بود در مورد امداد و نجات بعد از زلزله، من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مهر 1392 08:10
از دست و پا زدن هام برای جلب توجه متنفرم. A:بابا این دروغ می گه بچش مریضه ! معتاده. B: خدارو شکر که بچه اش مریض نیست. صبر کن عزیزم. مهلت بده. بگذار لحظه ای چشمانم را ببندم و تجسم کنم. می خواهم این نگاه برای همیشه خاطرم بماند. بگذار با فکرت بازی کنم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 مهر 1392 23:21
سالی دو تا چهار بار درگیر برگزاری ماجرای می شویم. که چیزی بین سه تا شش هفته وقت می برد. دو هفته ی آخر کار تمام وقت. اغلب فرصت غذا خوردن نیست. فرصتش هم که باشد چیزی برای بلع! نیست ، خلاصه اساسا اقدامی نمی شود. دو روز پیش، دعوت شدم برای نهار. که "یا بیا، یا می آرم"، دیشب "من میرم جلوی خونتون بیا برات...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 مهر 1392 22:58
کرم عزیزم. کرم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 مهر 1392 07:28
دیدین چی شد ؟ اول مهره و ما گوزم نیستیم.
-
دستان نازنین من، شما بسیار زیبایید.
شنبه 30 شهریور 1392 00:29
دستان نازنین من: شما بسیار زیبایید. وقتی که می دانید هر دستی را چقدر بفشرید. آغوش را با شکوه بلدید. دست های بی قرار را التیامید. وقتی به گل ها آب میدهید. وقتی گربه را نوازش می کنید. شما بسیار زیبایید. وقتی حرف که میزنم و دیوانه وار میرقصید. وقتی که در هم قفل میشوید و حال مرا خوب میکنید. هر شب که سرم را پناهید،...
-
سنگدون
پنجشنبه 28 شهریور 1392 02:13
فک کنین اگه سیستم هضم احساسات، سنگدون داشت. واسه منی که نمی دونم کدوم احساس و بخورم کدوم و نه! (و مثل مرغ که سنگ و از دون تشخیص نمیده، یا قابلیت جدا کردنشون رو نداره) واقعا می تونست خیلی چیزه خوبی باشه! حداقل دل درد نمیشم!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 شهریور 1392 01:28
ان قده خوبه ... اومده ... خوابیده ... پا: دوست دارم روزی که دست یه پسر بچه سیاه مو فرفری رو می گیرم میارم خونه ، شوهرم بغلش کنه بهش بگه چطوری بابا جوون؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 شهریور 1392 23:45
امروز. امروز که بیست و سوم شهریور سال نود و دو باشد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 شهریور 1392 20:24
اوضاع احوال بینمون خوب نیست ! در واقع نیست ! اس ام اس می زنم: - بیکاری ؟ - برای؟ - برای حرف زدن با من. - درباره؟ - در باره اوضاع اقتصادی بحرین. اینا رو نمی فهمم. خیلیم زیاده. خودمم دارم. اما نمی فهمم چی میشه این بازیارو در میاریم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 شهریور 1392 11:29
علاوه بر همه ی اینترنتی های عمومی و خصوصی قابل دسترس و مفتی که توی شهر تفلیس وجود داره ، توی کل شهر اینترنتی هست به نام "Tbilisi Loves You". تقریبا همه جا می شه بهش وصل شد. حالا ما شیش نفر آدم، پنج تا Wimax داریم ، دو تا ADSL ، و من از اینترنت ایرانسل هم استفاده می کنم ، خواهرم از اینترنت رایتل و برادرم از...
-
آلبالو
پنجشنبه 14 شهریور 1392 02:26
.... که با تمام وجود حظ می کنی آلبالو از درخت بچینی و بخوری.... تولدت بسیار مبارک من. پا: به آفتاب و کوکا دگر علاقه ای دارم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 شهریور 1392 14:43
ینی با برنامه ماژیک می برن تو دسشویی که روی در و دیوار بنویسن یا بر حسب اتفاق پیش میاد ؟