چس دود نکنین بابا

من این وبلاگ قدیمی بی مخاطب رو بیشتر از زرق و برق اینستاگرام دوست دارم. 


استاد روی تخته ده تا خط کنار هم میکشه به نشونه نه منفعت مشروع و یک منفعت نامشروع که برای یک مال متصور هست ، منم فکر میکنم این گورخر روی تخته،به راست حرکت میکنه یا به چپ!

خوب ٢:٥٨ بامداد تصمیم گرفتم برگردم. تصمیمی هم نگرفتم خیلی ، سر زدم و دلم تنگ شد و البته چند وقته اشاعه ام میاد

تو دختر زیبارویی نیستی ،خودت میدانی...

اما کاش بدانی زیبایی نگاهت

صداقت کلامت

و رفاقتی که حضورت دارد به هزار هزار صورت زیبا می ارزد.

 شایدم گله های کوچیکی از زندگی ایرادی نداشته باشه .

شاید م ترسیدن اون قدر ها ترسناک نباشه . هوم ؟ 

شایدم همیشه نباید خیلی قوی بود! میشه باخت. 

شایدم خسته شدن حقمون باشه. در جا زدن طبیعی باشه. 


به هر حال بهتره دلیل اشکامون و بدونیم تا ازشون تعجب کنیم. 





 قبل از شروع این چند خط خواهش میکنم به خواسته من احترام بذارید و از گفتن جملاتی از قبیله "عزیزم چیزی نبو د که! خدا رو شکر به خیر گذشت! شانس اوردی! و..." به هر طریقی اجتناب کنید

میدونید فکر کردن بهش برای من دردناک و نوشتنش ترسناکه ! و فکر می کنم خوندنش برای کسانی که پیوند عاطفی با من دارند هم سختناکه !

 در واقع این نوشته دردودلی با اندک مخاطب های این وبلاگ هست که بنده سعادت اشنایی نزدیک باهاشون نداشتم. 



پشیمون شدم باشه بعد

 می گی چرا بهونه میگیری...

 نمی دونی این خرداد لعنتی هر چی میره منم بیشتر میبره

 

 هیچ وقت نفهمیدم چرا این قدر مسواک زدن آخر شب برای من کار سختیه !

 الان دارم فکر می کنم خوب اگه مسواک نزنم طوری نمیشه ! صورتمو نشورم ؟؟؟ خوب اونم میشه رد داد ! اما چراغو چی کار کنم ؟! کسی ام نیست بگم سر راه خاموشش کنه ! 

 می دونی، عزیز سابقم،

 یه روزایی یادت می افتم،

 یاد خوبیات... مهربونیات... کارای بامزه ات... سوپرایزات.... لوس کردنات.... ناز خریدنات... ملکه خطابم کردنات.... مواظبتت... و و و و و!

 بعد یهو یاد شعور کمت می افتم؛ همشون میرن به فنا !

 برای بهترین دوست دنیا

 برای بهترین دوست دنیا که دیگر ندارمش


میدونید یکی از افتخار های زندگیم این بود که اشتباهیی مرتکب نشدم که براش کاری نتونسته باشم  انجام بدم و پشیمون شده باشم!گور بابای افتخارات من! 

 اقا جان حاشیه چرا!؟ پشیمونم! و جای خالیش ... جای خالیش مثل کم خوابی... درد نبودنش مثل درد ساق پا که نمیره.


 

گریه نمی کنم که نفهمد کسی مرا!

بی های و هوی دست دلم رو نمی شود!

گریه نمی کنم که نفهمد کسی، ولی

این حرف ها برای دلم "او" نمی شود!

 

دارد دوباره در دلم این بغض لعنتی

با یاد چشم های تو تکرار می شود

انگار قلب شیشه ای ام در هجوم عشق

با رفتن تو بر سرم آوار می شود!

 

عشقت سراب بود ؛ ولی قلب من نخواست

باور کند که عشق و جنون فرق می کند

دارم در این سراب تهی می روم فرو!

دارد مرا درون خودش غرق می کند!

 

با تیک تاک عقربه ها دور می شوی

با رفتن تو ثانیه ها درد می کشند

در من دوباره خاطره ها می شود ردیف...

بی تو تمام قافیه ها درد می کشند!

 

می ایستم؛ به درد خودم تکیه می کنم

تا که نبینم عشق چه آورد بر سرم!

می ایستم دوباره ولی مطمئن نباش

یک لحظه هم بدون تو طاقت بیاورم!

 

حالا به یاد عشق تو لبخند می زنم

در انتظار حادثه هایی خیالی ام!

آخر تو نیستی که، بفهمی بدون تو

روزم چطور می گذرد؟! در چه حالی ام؟!

 

من باختم، قبول! تو بردی، قبول تر!!

بگذار در جنون خودم زندگی کنم!

با رفتن تو مُردم و باید از این به بعد

این قصه را بدون خودم زندگی کنم...

 

پرتو پاژنگ

 خواب میدیدم بچه ببر دارم 


 بله.... یکی از آرزوهام اینه که بشینم روی یه کوه یخی .... بله ... آرزومه که به قطب سفر کنم.  

 با تو این تن شکسته داره کم کم جون می گیره....


 چرا بین این همه اسپرم من بردم؟

پیراهنت قاطی لباس هایم ...

نگاهش میکنم .... 

بویش می کشم ... 


نه ! هیچ بویی نمی دهد ...

هیچ یادی ندارد این پیراهن ...


کاش ... کاش و کاش کمی بیشتر دوستت می داشتم .  




کاش می دانستم چرا این پیراهن ژنده ی پوسیده را نگه داشته ام ...

 خدا رحم کند.... 

 خدا رحم کند و من عاشقت نشوم .... 


 خدا کمک کند و من !! من دست و پایم را کنارت گم نکنم.



 نگاهم نکن! خُمار نگاهم نکن! 




 احساس خوشبختی عمیق. 

 من تو را دوست دارم. 

نه آن قدر که از دست دختری در دستت ناراحت شوم... 

همینن قدر که با نامت گیج و لبخند باشم. 



پا: 

می دونم غلط دستوری داره ! اما دلم دوست داره.